فیلم The Turin Horse به کارگردانی بلاتار و شریک دیرینهاش، آگنش هرانیتسکی، یکی از تاثیرگذارترین و بحث برانگیزترین آثار سینمای معاصر اروپا به شمار میرود. این فیلم که در سیاه و سفید چشمنواز و با کمینهگرایی چشمگیر ساخته شده، مورد توجه منتقدان جهانی قرار گرفته و غالبا به عنوان وداع باشکوه بلاتار از دنیای فیلمسازی مورد ستایش قرار میگیرد. روایت فیلم بر شش روز از زندگی یک راننده درشکه سالخورده و دخترش در حومهای متروک در قرن نوزدهم تمرکز دارد که، به تعبیر نیویورک تایمز، در فضایی از دشواری، تاریکی و والایی تصویری سنگتراشیده غرق میشوند.
الهامبخش فیلم، روایت مشهوری از آخرین روزهای عقلانی فردریش نیچه است؛ گفته میشود که نیچه در شهر تورین، روزی شاهد شلاقزدن اسبی بود، در حالی که از شدت تاثیر، خود را روی گردن اسب انداخت و گریست و پس از آن دچار فروپاشی روانی شد. بلاتار اما به جای بازگویی مستقیم ماجرای نیچه، سرنوشت صاحب اسب و دخترش را روایت میکند؛ آنها در فضایی بیپناه، تحت تاثیر توفان پیوسته و خشونتی بیپایان زندگی میکنند. فیلم باشکوه ولی آرام، زندگی این دو انسان را بهتصویر میکشد که به آرامی در سقوط و فروپاشی فرو میروند و جهانی را ترسیم میکند که امید، نظم و معنا در آن رفتهرفته فراموش میشود.
شخصیتپردازی در The Turin Horse، بیکلام اما قدرتمند است. پدر و دختر در انزوا و محدودیت مکرر، روزهایشان را با تکرار کارهای روزمره آبکشی از چاه، پوست کندن سیبزمینی، رسیدگی به اسب میگذرانند. اسبشان که در روزهای نخست بیمیل به حرکت میشود، به مرور تبدیل به نماد فروپاشی تدریجی زندگی خانواده و پوچی محتوم میشود. این شخصیتها فارسی در دیالوگ بسیار کم، اما در سکوت و بیان صورت و رفتار، زجری ابدی را نمایندگی میکنند. آنچه فیلم را از دیگر آثار مشابه متمایز میکند، ترکیب هنرمندانه سادهگرایی رفتاری و تصویرپردازی است؛ تماشاگر به اجبار، ریتم کند و خستهکننده زندگیشان را حس میکند و در معرض فروپاشی معنا و انسجام قرار میگیرد.
داستان فیلم به ظاهر بسیار ساده و تکراری است اما همین سادهانگاری عامدانه، بهتدریج کیفیت استعاری و فلسفی مییابد. هر روز، پدر و دختر با چالش جدیدی روبهرو میشوند؛ توفان ادامه دارد، اسب ضعیفتر میشود، غذا کمتر و بیمزهتر و امید برای تغییر آینده کمرنگتر میگردد. هیچ قهرمانی وجود ندارد. اتفاقی رخ نمیدهد که معجزهای ایجاد کند. بلکه فیلم، نمایشی از فروپاشی تدریجی جهان و انسانیت است. تار و پود واقعیت در این دنیا به کندی باز میشود و کم کم رکود، بیهدفی و وهم، به تنها واقعیت بدل میشود.
موسیقی متن هم با مینیمالیسم و تکرار، نقش کلیدی در ساختار وحشت هستیشناسانه فیلم ایفا میکند. موسیقی که توسط میهای ویگ ساخته شده، با ملودی تکراری، فضای یخزده و نابسامان فیلم را تقویت و کش میدهد؛ هر بار که شنیده میشود، سنگینی سکوت دنیای پیرامون را تشدید میکند و در نتیجه، نوعی حس جبرگرایی محض به مخاطب منتقل میشود. موسیقی و سکوتی که فیلم در دل خود میپرورد، دست به دست هم میدهند تا مخاطب را در مرزی میان واقعیت و پوچی بیاندازند.
فیلمبرداری یکی دیگر از ارکان اصلی موفقیت The Turin Horse است. تصاویر، تماما در سیاه و سفید با کنتراست بالا ثبت شدهاند که حس سرما، یاس و خالی بودن جهان را به نحو محسوسی انتقال میدهد. حرکتهای دوربین آرام، لانگ شاتهای طولانی و زمانبندی دقیق کاتها، تماشاگری را مجبور میکند به درون دنیای شخصیتها بخزد؛ گویی زمان متوقف یا کند شده است و هر تپش، وزن فلسفی و تمثیلی دارد.
در کل، آنچه The Turin Horse را ارزشمند میسازد، جسارت آن در کنار زدن تمامی امکانات سرگرمی و تمرکز بر یک تجربه کاملا هستیشناسانه از زوال و تکرار است؛ فیلمی که فقط داستان نمیگوید، بلکه حس و حال سقوط را به جان تماشاگر میاندازد. این فیلم برای مخاطبانی که صبور، پرسشگر و علاقمند به چالشهای فلسفی و سینمای شاعرانهاند، تجربهای بیبدیل است و تماشای آن مانند عبور از یک کابوس تاریخی انسانی است که تا مدتها ذهن بیننده را تسخیر خواهد کرد.
افزودن دیدگاه